۱۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۷

آن یار گزین که خشمگین نیست
خوشبوست گلی که آتشین نیست

همچون قلم از سیاه بختی
جز گریه مرا در آستین نیست

مگذر ز قمار بوسه بازی
آنجاست که نقش بد نشین نیست

دل آب ز آهن قفس خورد
دیگر ز بهشت دانه چین نیست

از بسکه دلم ز درد شادست
می سوزم و ناله ام حزین نیست

دردسری از خمار دارد
با زاهد اگر چه درد دین نیست

در عالم خاک پای مگذار
بیخار آنجا گل زمین نیست

قدر دونان ز بس بلندست
درد خم باده ته نشین نیست

آن لعل لب و نشان بوسه
این نقش بنام آن نگین نیست

تا چند کلیم شکوه از دل
آتشکده ایست بیش ازین نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.