۱۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۶

منم که تنگدلی باغ دلگشای منست
بدستم آبله جام جهان نمای منست

رسید همرهی بخت واژگون جائی
که هر که خاک رهم بود خار پای منست

بدستگیری افلاک احتیاجی نیست
کلیم وقتم و افتادگی عصای منست

بخاک و خون کشدم هر کجا که سرو قدیست
هر آن نهال که بالا کشد بلای منست

چنینکه دیدن وضع زمانه جانکاهست
بدیده هرچه غبارست توتیای منست

طبیب از عرق شرم نسخه ها را شست
ز بسکه منفعل از درد بیدوای منست

ز بسکه موج غمم در میان گرفته کلیم
ز من کناره کند هر که آشنای منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.