۱۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸

در کوره غم سوختنم مایه کامست
آتش به از آبست در آن کوزه که خامست

بیمصلحت ساقی این دور نباشد
گر گریه میناست و گر خنده جامست

آسیب جهان بیش رسد گوشه نشین را
دامن نبود در ره آن صید که رامست

دل را چه تفاوت کند ار لطف تو کم شد
کم حوصله خود پیشتر از باده تمامست

از نور خرد کس نرسیدست بجائی
این عقل چراغیست که در خانه حرامست

مشاطه حسن تو بود بخت سیاهم
محبوبی شمع اینهمه از پرتو شامست

گر حلقه دامست و گر حلقه زنجیر
سر حلقه بغیر از من دیوانه کدامست

در خیل اسیران تو هرچند نگنجد
خرسند کلیم از تو بپرسیدن نامست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.