۱۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست
شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم
یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر
پیر است شراب کهن و عقل مریدست

من مست بهشیاری چشم تو ندیدم
مدهوش ولی با همه در گفت و شنیدست

از بس تنم از فرقت می در رمضان کاست
انگشت نماتر ز هلال شب عیدست

ما تشنه یکقطره، تو سیلاب محیطی
ساقی قدح نیمه زلطف تو بعیدست

سهلست کلیم از همه پیوند بریدن
چیزیکه بود مشکل ازو قطع امیدست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.