۱۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۵

امشب گل خورشید بدامان نگاهست
آئینه دل روشن از آن چشم سیاهست

زنهار مکرر نشوی در نظر خلق
انگشت نما مانده همین اول ماهست

پامال حوادث نتوانم که نباشم
چون نقش قدم خانه من بر سر راهست

یکچشم زدن زو نتوانست جدا شد
گوئی نگهش عاشق آن چشم سیاهست

چون شعله شمعم نگسسته است زهم آه
بر راستی این سخنم شمع گواهست

در چشم ترم لخت جگر بار گشودست
هر جا که سرچشمه بود قافله گاهست

از سوز جگر بهره نداریم وگرنه
تأثیر قبائیست که بر قامت آهست

گردیده سفید است کلیم از اثر اشک
در مرگ اثر جامه آهم چه سیاهست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.