۱۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۷

ز بسکه سر زده مژگان او بدلها رفت
حدیث شوخی و بیباکیش بهر جا رفت

چگونه خاطر جمع از فلک طمع دارم
درین زمانه که جمعیت از ثریا رفت

بدامن آمد و آسود بیقراری اشک
دگر چه شور کند سیل چون بدریا رفت

متاع اشک اگرچه بخاک یکسان شد
بیاد قامت او کار ناله بالا رفت

ز تیرگی که دگر پیش پا تواند دید
چو آفتاب ازین خانه دست بالا رفت

دو بال طایر رعشه است هر دو پنجه من
ز کف چو لنگر رطل گران صهبا رفت

ز یمن اشکم معمور شد بیابان ها
ز سیل گریه من شهرها بصحرا رفت

کسی ثبات قدم در محبت دارد
که همچو سایه ات از جلوه تو بالا رفت

بچرخ قاصد آهی روانه ساز کلیم
اگر علاج تو از خاطر مسیحا رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.