۱۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۳

در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست
از گریه من آب اگر هست هوا نیست

چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد
این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست

چون شمع بهر جا که نشاندند نشستیم
با هیچکسم گفت و شنو بر سر جا نیست

هر چند که مژگان تو برگشت ز عاشق
آن هست که روی سخنش جانب ما نیست

صد ره اگرم بخت ببازار فرستد
چون خون هدر بر سر من نام بها نیست

آمیزش ابنای جهان عین نفاقست
هر جا قدم صلح رسیدست صفا نیست

شادی و غم عشق بهر کس نپسندیم
خار و گل او لایق هر بی سروپا نیست

بی قطع تعلق عبث است اینهمه طاعت
سر تا نبریدست ازو سجده روا نیست

می کوش کلیم ار ندهد فیض سخن روی
اینجاست که ابرام خنک عیب گدا نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.