۱۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵

آن بلبلم که عقده دل دانه منست
آبی که هست در قفسم آب آهنست

طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت
در کشوری که برق هوادار خرمنست

او را ز حال دیده حیران چه آگهی
کی آفتاب را خبر از چشم روزنست

در گلشن امید نچیدم اگر گلی
از وصل خار صد گل جا کم بدامنست

گفتی چه سود، کاتش شوقت بما چه کرد
احوال خانه سوخته بر خلق روشنست

هر کس مرا شناخت زهمراهیم رمید
نشناخته است سایه هنوزم که با منست

در چار موسمش نبود رنگ و بو کلیم
این عالم فسرده که نزد تو گلشنست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.