۱۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست
بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست

تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست
ناله بیمار غیر از نعره مستانه نیست

نیست سامانی به غیر از رخنه در ویرانه ام
گر به سامان دام ماهی آب دارد دانه نیست

با دل روشن کدورت همره دیرینه است
گر مرادت شمع بیدو دست در این خانه نیست

سیل گه جاروب منزل گاه فرش خانه است
فقر را زین به متاعی زینت کاشانه نیست

صید معنی را ز بس می بندم و وا می کنم
هر که می بیند مرا گوید به جز دیوانه نیست

مزرع امید را از گریه نتوان سبز کرد
آب شور چشمه ما سازگار دانه نیست

زخمها برداشت تا زلف تو را تسخیر کرد
دست سعی هیچکس بالای دست شانه نیست

هر کس از بیداد گردون شکوه ای دارد کلیم
گر تو هم داری بگو، اینجا کسی بیگانه نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.