۱۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳

سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است
رخنه مانند قفس آرایش کاشانه است

کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار
جغد را ارزانی آن گنجی که در ویرانه است

بر در و بالم دلم غم بر سر هم ریخته است
میهمان در خانه ام دایم زیاد از خانه است

قابل چندین شکایت نیست وضع روزگار
آنچه دارد تلخ و شیرین جمله یک پیمانه است

صرفه را دیوانه ها دارند در امر معاش
بوریا گه فرش و گاهی جامه دیوانه است

رشک بردن لازم عشقست بر هر کس که هست
هر که در بزمست بار خاطر پروانه است

خوشه شمع است بار کشته امید ما
آب و رنگی دارد اما خوشه بیدانه است

مرهم زخم جفای چند کس خواهد شدن
طره او را یکی از سینه چاکان شانه است

اختیار حل و عقد زلف او دارد دلم
خانه زنجیر را دیوانه صاحبخانه است

می رمم از هر که باشد آشنای من کلیم
آشنای معنی بکرم که آن بیگانه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.