۱۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۷

آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است
گر سربریده رشته ز پا وانکرده است

امروز در بهشتی اگر بی تعلقی
هرگز کریم وعده بفردا نکرده است

از روزگار خاک گل و آدمست و بس
خاکی که عشق او به سر ما نکرده است

تا راه برده است خرابی بخانه ام
یک سیل رو بجانب دریا نکرده است

زاهد که برنداشته دست از عصای شید
دارد گمان که تکیه بدنیا نکرده است

عقل این ملایمت که برین سرکشان کند
در هیچ دور پنبه به مینا نکرده است

عقل این ملایمت که برین سرکشان کند
در هیچ دور پنبه به مینا نکرده است

بی برگی نهال محبت به بین که دل
از نخل آه سایه تمنا نکرده است

سالک اگر بکوی تعلق در آمده
چون تیر خانه ساخته و جا نکرده است

دل برده از کلیم و بود زلف او برو
دزدیکه شحنه او را پیدا نکرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.