۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲

آن جنگجو که هیچ ملال از جفا نداشت
صلحش بسان رنجش عاشق بقا نداشت

دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید
ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت

شمعم زباد دامن فانوس می کشد
آن محنتی که در ره باد صبا نداشت

ازهای های گریه من تا دلش گرفت
دیگر چو آب تیغ سر شکم صدا نداشت

بر سینه خط زخم چه خوانا نوشته ای
داغ ارچه بود حاجت این نقطه ها نداشت

روزی هزار بار اگر گریه دیده را
می شست بیتو خانه چشمم صفا نداشت

گر آب و دانه در قفس مرغ دل نبود
صیاد را چه جرم، قفس این فضا نداشت

از گریه ام که زیب عروسان گلشنست
پای گلی نبود که رنگ حنا نداشت

دل ترک آشنائی ما زود کرد و رفت
زان شد پسند یار که عیب وفا نداشت

دست جنون لباس چو کند از بر کلیم
چون غنچه رخت زیر بزیر قبا نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.