۱۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶

ناله می آید بکویت راه چندان دور نیست
گر تو هم گاهی کنی یاد اسیران دور نیست

گرچه ما را می دهی بر باد بفشان دامنت
تا بدانی خاک مشتاقان زدامان دور نیست

کیست در کویت که شبها ناله ام نشنیده است
جمله می دانند کاین بلبل زبستان دور نیست

می کند هجرت مدار از آنکه می داند که من
گر کشد کارم بمردن آبحیوان دور نیست

تا دل و جان بود دادم، ای صبا آخر تو هم
بوی گل را قیمت ارزان کن گلستان دور نیست

دست بیتابی بفرقم مشت خاکی هم نریخت
تا زدامانت جدا شد از گریبان دور نیست

با بلا هم پیرهن یارب کسی چون من مباد
پا اگر در دامن آرم از مغیلان دور نیست

دور از آن درگه ندارد خاطرجمعی کلیم
از وطن آواره گر باشد پریشان دور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.