۱۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود
خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود

چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت
در کار نفکند گرهی را که وا شود

با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال
چندان ببر که توشه راه فنا شود

ناسازگاری زمانه بهر کس که رونهد
گر بر گل زمین گذرد خار پا شود

شد وقت آنکه در چمن از مقدم بهار
مانند غنچه شیشه سر بسته وا شود

شرط رهست تشنه لبی در طریق عشق
گر نقش پای چشمه آب بقا شود

نفس دنی که عاشق جا هست، خوشدلست
در کشتی شکسته اگر ناخدا شود

اشکم باد شعله بالای او کلیم
از دیده ام برنگ شرر در هوا شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.