۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵

نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود
طفل آراسته از خانه برون چون نرود

کام دل رم کند اما بطلب رام شود
راه اگر گم شود از بادیه بیرون نرود

رخصت بادیه گردی ز کجا خواهد یافت
اشک ما گر بسر تربت مجنون نرود

شب خیال تو چنان بر سر دل می آید
که کسی بر سر دشمن بشبیخون نرود

ما بر آئینه دشمن نپسندیم غبار
آه ما صافدلان جانب گردون نرود

گریه در اول عشقست نشان خامی
زخم ما تا نشود کهنه از او خون نرود

آه سرگشته که در سینه ما می پیچد
گردبادیست که از خانه بهامون نرود

رازدار آمده ای با همه بی پروائی
که سخن از دهن تنگ تو بیرون نرود

می رود از سر مخمور برون فکر شراب
ولی از یاد کلیم آن لب میگون نرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.