۱۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می رود
چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می رود

خواب غفلت بسکه چشم کاروان عمر بست
بانگ باید بر جرسها زد که محمل می رود

کینه اش ای کاش باعث می شدی بر قتل ما
خون ناحق کشته زود از یاد قاتل می رود

دهر اگر بحر پرآشوبست مستانرا چه غم
کشتی من بیخطر دایم بساحل می رود

چون زبان گنگ باید در سخن خود را گرفت
راه باریکست کار از طبع کاهل می رود

بر زبان دارد حدیث چشم طوفانزای من
خامه محذورست گر با سینه در گل می رود

جذب شوقم می برد رهبر نمی خواهم کلیم
هر که سیلابش برد بیخود بمنزل می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.