۱۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۰

کم بختی هنرمند نقص هنر نباشد
گر رشته نارسا شد عیب گهر نباشد

آزاد از تعلق چون نخل در خزان باش
زر را بخاک افشان سائل اگر نباشد

شیرازه بند الفت نبود بغیر نسبت
گر سر سبک نباشد بالش ز پر نباشد

دستیکه بخت دارد در جمع کردن غم
گاهی گرفتن کام در زیر سر نباشد

خود را چنانچه هستی بنما به عیب جویان
چون پرده ای نداری کس پرده در نباشد

در چارباغ گیتی گردیدم و ندیدم
نخلی که سایه او به از ثمر نباشد

خود را بهر که سنجی چیزی ز خویش کم کن
خواهی که از تو افزون کس در هنر نباشد

نقش و نگار خانه در شهر ما همین است
کز سیل حادثاتش دیوار و در نباشد

چشمی طبیب دلهاست کز حال خستگانش
او را خبر نباشد گر نوحه گر نباشد

نتوان کلیم تنها رفتن براه غربت
آوارگی درین ره گر همسفر نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.