۱۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱

از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند
از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند

خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور
منصب آینه داری بسکندر ندهند

در دیاری که رهائی زاسیری مرگست
صید تا لایق کشتن نشود سر ندهند

خط آزادی ما از غم دوران که دهد
ساقیان باده اگر تا خط ساغر ندهند

حاجت از فقر طلب روی طلب گر داری
که زیک در دهدت آنچه ز صد در ندهند

گرچه خود گشته زن حرص و طمع می گوید
مفتی شهر که یکزن بدو شوهر ندهند

جامه عرض نکویان چو درد نتوان دوخت
زانکه پیراهن گل را برفوگر ندهند

از سخن غیر زیان نفع سخنور نبود
بصدف جوهریان قیمت گوهر ندهند

در دیاریکه بود گردش آنچشم کلیم
نسبت فتنه ببدگردی اختر ندهند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.