۱۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۸

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد
قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او
رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

درمان روزگار چه دردیست جانگداز
کو صندلی که مایه صد دردسر نشد

یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت
حالم کدام روز که از بد بتر نشد

در حیرتم که تفرقه سازی روزگار
چون در پی جدائی شیر و شکر نشد

در راه شوق خود قدم از سر نهاده ایم
ورنه کسی زعشق تو زیر و زبر نشد

عمرم بسر شد و شب هجران بسر نرفت
آبم زسر گذشت و لب خشک تر نشد

سرگشته هر که نیست بجائی نمی رسد
تا راه گم نگشت خضر راهبر نشد

از کار خود فتاد زبان، سوده شد لبم
دیگر مگو کلیم، دعا کارگر نشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.