۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

اسیر عشقم و هر کس مرا غلام کند
بگوش حلقه ام از حلقه های دام کند

چه بخت بی اثرست این که جزو ناری من
دمیکه شعله کشد کار پخته خام کند

چرا نگرید بلبل که بیوفائی دهر
امان نداد که گل خنده را تمام کند

باسم و رسم چه مردانه پشت پا زده ام
نگین بدستم پهلو تهی ز نام کند

هر آنکه سر ز گریبان چو نال برون کرد
بطاق ابروی شمشیر او سلام کند

اگر جدا ز تو می را حلال می دانم
خدا بتیغ تو خون مرا حرام کند

ندیده ایم بجز جان مانده بر لب خویش
مسافریکه در اول قدم مقام کند

خوش آنکه نام تو موزون نهد بنسبت شعر
کلیم شاه جهان ترا غلام کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.