۱۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷

خلق را دیدی دگر خواری چرا باید کشید
پای در دامان و دست از مدعا باید کشید

بار درد بی دوا بردن بسی آسانترست
کز طبیبان منت از بهر دوا باید کشید

منت دریا کشند ار قطره ای احسان کنند
کاش منت را بمقدار عطا باید کشید

دولتی بهتر ز گمنامی نخواهی یافتن
سر بجیب از سایه بال هما باید کشید

میهنی سرپنجه را در زیر سنگ از بار رنگ
دست همت را ز دامان حنا باید کشید

با وجود ضعف پیری بار بردن مشکلست
پا بدامان کش چو منت از عصا باید کشید

در خمار باده دلکوبست سیر گلستان
دردسر از خنده گلها چرا باید کشید

کار محنت گر درین راه اینچنین بالا رود
ره نوردان را ز زانو خار پا باید کشید

شمع را با خامشی هر گه زبان باید برید
بنگر از بیهوده گوئیها چها باید کشید

از بلای آشنائی آنچه من دیدم کلیم
ز آشنا خود را بکام اژدها باید کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.