۱۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۰

کند گر آرزوی دیدنت آئینه جا دارد
که از خورشید رویت در برابر رونما دارد

ندارد بزم میخواران بغیر از ما تنگ ظرفی
صراحی بر رخ هر کس که می خندد بما دارد

نویسم نامه و از بسکه خون می گریم از هجرت
تو گوئی کاغذ مکتوب من رنگ حنا دارد

نشد بیروی او چشم سفید از توتیا روشن
نبیند بهره ای هرچند کاغذ توتیا دارد

زهم ربط نیاز و ناز را نتوان گسست آری
کشش باقی بود تا کاه رنگ کهربا دارد

چو سرگردان شوی از بهر روزی پا بدامان کش
کز آب و دانه این سرگشتگی را آسیا دارد

زکویت چون کلیم آمد چو مستان هر قدم افتد
نبیند پیش پا بیچاره چون رو بر قفا دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.