۱۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱

ساقی از تاب می آن لحظه که در می گیرد
عرق از عارض او رنگ شرر می گیرد

می پذیرند بدان را بطفیل نیکان
رشته را پس ندهد آنکه گهر می گیرد

صافدل ترک حق از بهره خوش آمد نکند
زشت رو آینه بیهوده بزر می گیرد

هر دمی را اثری هست که از صحبت خلق
هر نفس آینه ام رنگ دگر می گیرد

چشم بندد ز جهان تا بگشاید دل تنگ
مرغ دلگیر تو سر در ته پر می گیرد

منم آن نخل برومند که دهقان قضا
می فروشد ثمرم را و تبر می گیرد

اشک آگاه بود از دل شوریده کلیم
بیشتر طفل ز دیوانه خبر می گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.