۱۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

خوبان که روی بر من بیدل نهاده اند
دام از پی شکاری بسمل نهاده اند

باشد نشان پا همه خونین بکوی دوست
آنجا زبسکه کام بساحل نهاده اند

مستان ز بحر پر خطر عشق همچو مل
تا بر گرفته کام بساحل نهاده اند

خود را شهید دیده ام ایدل که در کفم
آئینه ای ز خنجر قاتل نهاده اند

جیبی زشوق پاره نکردند زاهدان
بر دستشان ز سبحه سلاسل نهاده اند

مقصد طلب مباش که سرگشته مانده اند
آنها که رخت خویش بمنزل نهاده اند

در بزم او کلیم ز آه شررفشان
شمعیست در کناره محفل نهاده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.