۱۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۷

شکر گویم هر چه غم با جان مسکین می کند
در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می کند

خاک کوی خاکساران افسر هر کس که شد
دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می کند

گر حدیث بیوفائیهای خوبان بشنود
بیستون پهلو تهی از نقش شیرین می کند

گل درین گلشن زبس آسیب دارد در کمین
بال بلبل را خیال دست گلچین می کند

طفل اشکم از تلون خانه های دیده را
گاه می سازد سفید و گاه رنگین می کند

صوفیان از سینه روشن بعجب افتاده اند
آری آری مرد را آئینه خودبین می کند

با عصای عقل هر کس می رود در راه عشق
طی دشت آتشین از پای چوبین می کند

شیخ شهر از باده خاک سبحه را گل ساخته
فرصتش بادا علاج رخنه دین می کند

ناله را از لب بدل هرگز نمی آرد کلیم
شعله را از ابلهی تعلیم تمکین می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.