۱۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۷

خیال زلف تو بازم بدست سودا داد
چو سیل سلسله برپا، سرم بصحرا داد

هرآنچه در حق ما گفت غم بجا آورد
بدیده قطره ای ار گفته بود دریا داد

تمام چیده بتابوت آرزو بستم
درین چمن گل عیشی که گلبن ما داد

هزار رنگ گل حیرتم بدامان است
ببین که گلشن طالع دگر چه گلها داد

علاج طالع بیمار قفل آب و هواست
طبیب تجربه را هم بدین مداوا داد

درون سینه زبس غم نداشت جای نشست
دلم به پهلوی خود ناوک ترا جا داد

کلیم عشق بخود راه آرزو ندهد
گمان مبر که سرابش فریب دریا داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.