۱۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۸

داغ اگر بر روی همچون برگ گل جا می کند
زخم خون گر مست در دل جای خود وا می کند

گر گدایم کاسه دریوزه چشمم پرست
هرچه باید غم زخاک و خون در آنجا می کند

تن بعریانی نخواهد داد مجنون غمت
داغ بر سر می نهد زنجیر در پا می کند

دردمندت را تب هجران دمی مهلت نداد
شعله خود با شمع تا یکشب مدارا می کند

تیغت اول عضوها را می کند از هم جدا
بعد از آن زخم ترا قسمت بر اعضا می کند

ناوکش در کوچه های زخم چندین خانه ساخت
شوخ بی پروای ما تعمیر دلها می کند

دست گلچین قضا تا کی بخاکم افکند
چون گل شمعم نه بوید نه تماشا می کند

طفل بدخو را کنار دایه هم تسکین نداد
اشک در دامن کلیم آهنگ صحرا می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.