هوش مصنوعی: این متن شعری است که از درد عشق و جدایی سخن می‌گوید. شاعر از نگاه معشوق محروم است و خود را بیمار و بی‌زبان توصیف می‌کند. او از داغ عشق و رنج‌هایش می‌نالد و اشاره‌هایی به داستان یوسف و یعقوب دارد. همچنین، شاعر از غربت و دوری از وطن نیز سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عاطفی است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی آن نیاز به دانش پایه‌ای از ادبیات فارسی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۵۷

زان چشم ندیدم که نگاهی بمن افتد
بیمار عجب نیست اگر کم سخن افتد

نزدیک بآسیب چنانم که پس از مرگ
از شمع مزار آتشم اندر کفن افتد

دل رنگ ندارد زتو چون داغ ز لاله
داغست همان گر بتو هم پیرهن افتد

حاشا که دل از توبه پشیمان شود اما
هر کس دم آبی خورد آتش بمن افتد

ای جیب و کنار دگران را گل و با من
ناسازتر از خار که در پیرهن افتد

یوسف چو ز آسیب محبت بچه افتد
یعقوب چه نالد که به بیت الحزن افتد

غافل نشوی از نگه باز پسینش
بیمار غمت را چو زبان از سخن افتد

در دل بدل حب وطن مهر غریبی است
خوش وقت کلیم ار به بهشت دکن افتد
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.