۱۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۶

گر سیل فتنه خیزد دل را چه مشکل افتد
جز اشک نیست ما را باری که بر گل افتد

عاقل بکار دنیا بسیار لاابالیست
همسایه جنونست عقلی که کامل افتد

سیلاب اشک مجنون تا دشتبان وادیست
کی گرد می تواند دنبال محمل افتد

از لرز بیقراری عکس افتد از کنارش
آینه گر برویت روزی مقابل افتد

یکدست تیغ و شهری سرگرم سرخ روئی
یک بخیه زخم شاید در دست صد دل افتد

گر روزگار خواهی از تو حساب گیرد
آسان شمار بر خود کاریکه مشکل افتد

دریادلان کریمند در آنچه خود نخواهند
تا خس بود کی از بحر گوهر بساحل افتد

راه گریز را هم چالاکیئی ضرور است
چون می گریزد از کار طبعی که کاهل افتد

کار کلیم باشد آنجا مگس پرانی
هر جا که دلربائی شیرین شمایل افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.