۱۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۲

آشوب طلب خاطر فرزانه ندارد
زنبور هوس در دل ما خانه ندارد

اندازه مستی نتوانیم نگهداشت
زان باده خرابیم که پیمانه ندارد

در مزرعه طاقت ما تخم ریا نیست
اینجاست که تسبیح عمل دانه ندارد

دیدم چو پریشانی زلفت جگرم سوخت
غیر از دل صد رخنه من شانه ندارد

جائی ننشستیم کز آنجا نرمیدیم
جغدیم در آن شهر که ویرانه ندارد

در کشور این زهدفروشان نتوان یافت
یک صومعه کان راه به بتخانه ندارد

عاشق همه جا شیفته ناز و عتابست
شمعی که نیفروخته پروانه ندارد

آن گرد کدورت که بود همره یکخویش
هرگز قدم لشکر بیگانه ندارد

پیداست که غارتگر سامان کلیمست
کاندوخته جز درد بکاشانه ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.