۱۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱

یاد تو از ضمیر به نسیان نمی رود
نقش رخت ز دیده به طوفان نمی رود

با بخت تیره چون بتماشای او روم
در شب کسی بسیر گلستان نمی رود

عاشق بسان شمع بود از غرور عشق
در زندگی سرش به گریبان نمی رود

شمع قلم زنامه گرمم بته رسید
شوقم هنوز بر سر عنوان نمی رود

تن سرد گشت و داغ جنون گرم سوختن
سر در ره رفته و سامان نمی رود

ساقی ز می کدورت دل کم نمی شود
بنشین که داغ لاله ز باران نمی رود

چندانکه می رویم بجائی نمی رسیم
ریگ ار روان بود ز بیابان نمی رود

افتم بفکر زلف تو هنگام بیخودی
مستش مدان کسیکه پریشان نمی رود

دیگر کلیم اگر ز لگدکوب حادثه
چون سرمه می شود ز صفاهان نمی رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.