۱۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸

درین گلشن ز بدخوئی گل از آب روان رنجد
نسیمی گر وزد سرو سهی از باغبان رنجد

کهن شد جرم و رنجش تازه تر گردید طالع بین
که بهر یک گناه آن بیمروت هر زمان رنجد

بسان خنده سوفار عیشم نیست جز نامی
همان را باز پس گیرد زمین گر آسمان رنجد

سراپای وجودم بس که خو کردست با دردت
نشان ناوکت گر نیست مغز از استخوان رنجد

ز مژگانش مرنج ایدل که در این پرده می مانی
که خواهد داد صلحش دزد اگر از پاسبان رنجد

بغیر از ناله محمل که بیفریاد رس باشد
چه می آید زدستش گر جرس از کاروان رنجد

در آن محفل که مهمانی تو شمع آزرده برخیزد
بلی دایم طفیلی از سلوک میزبان رنجد

زشوخی حسن از بس جلوه در بازار می خواهد
گل از شوق دکان و گلفروش از گلستان رنجد

کلیم احوال دل از من چه می پرسی نمی دانی
چه باشد حال مخموری کزو ساقی بجان رنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.