۱۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶

زخمهای شانه از زلفت فراهم می شود
بخت اگر یاری نماید مشک مرهم می شود

عیش اگر هم رو دهد بی تلخی اندوه نیست
همچو نوروزی که واقع در محرم می شود

قتل ما هر گاه باشد می توان، تعجیل چیست
کشتن شمع حیات ما بیکدم می شود

تا چه آرد بر سر بال کبوتر نامه ام
خامه ام هر دم زبار درد دل خم می شود

هست با خونین دلانم الفتی کز بعد مرگ
خاک من بر زخم اگر پاشند مرهم می شود

بسکه شادابست گلشن از سرشک عندلیب
آتش ار بر روی گل ریزند شبنم می شود

در دیار ما مصیبت دوستی عامست، عام
کز چراغی مرده در یک شهر ماتم می شود

همچو محجوبی که در شهر غریب آمد درون
خواب در چشمم بمردم آشنا کم می شود

تا کلیم از آدمیت لاف زد بیغم نبود
غم بود تخمی که سبز از خاک آدم می شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.