۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۷

خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند
که از دل آنمژه شوخ سر بدر نکند

شکسته پای تراز من شدست کینه من
که هرگز از دل بیرحم تو سفر نکند

اگر زبان قلم را هزار جا ببرم
بشکوه ات چو رسد قصه مختصر نکند

هوای کوی تو دارند جان و دل اما
که پیش می رود ار گریه راه سر نکند

بپا نمی رودم خاری از ره عشقت
که همچو رشته گوهر ز سر گذر نکند

نمی رسد بمیان طره دلاویزت
که تا زپیچ و خمی کسر از آن کمر نکند

لب کلیم سخن سنج نیست گاه خمار
ز هم جدا نشود تا زباده تر نکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.