۱۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۳

سالک نه ره بگم شده از جستجو برد
باید بخود فرو شود و پی باو برد

تن پروری که راحت زخم ترا شناخت
بی آب لقمه ای نتواند فرو برد

خونابه اش گلاب فشاند به پیرهن
زخم کسیکه از گل روی تو برد

هر کس امین گنج قناعت نمی شود
این فیض خاص را دل بی آرزو برد

صبرم چو آبروی عزیزان جور تو
جائی نرفته است که کس پی باو برد

گلدسته ای زشعله به بندد بسان شمع
گر تحفه ای کسی بر آن تندخو برد

جائیکه ترک چشم تو گردد بهانه جو
سر را بمزد ریختن آبرو برد

از کوه غم به بند بخود لنگری کلیم
تا چند سیل اشک ترا کو بکو برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.