۱۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۰

از جهان بخت بابرام گدا می خواهد
مشت خاکی که برای سر ما می خواهد

دل ازین عمر سیه روز بتنگ آمده است
شمع کوتاهی شب را زخدا می خواهد

سرم از افسر و از ظل هما بیزارست
موی ژولیده و سودای رسا می خواهد

گرچه خار رهت از پای کشیدن حیفست
چکنم گر نکشم آبله جا می خواهد

نبود صاحب همت که زاهل طمعست
تنگ چشمی که اجابت زدعا می خواهد

این خسیسان که تو بینی بجهان در کارند
که خس و خار زسیلاب فنا می خواهد

آنقدر می رود از راه برون مرشد شهر
که گر از هوش رود راهنما می خواهد

زین تلون که فلک را بنهادست کلیم
نتوان یافت که رو کرده کرا می خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.