۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۷

براه فقر مرا این و آن نمی باید
چو راه امن بود کاروان نمی باید

کمال کسب کن اما هنر فروش مباش
دکان خوشست کسی در دکان نمی باید

بروزگار قناعت بهیچ نتوان کرد
مگر برای هما استخوان نمی باید

براه فقر بلائی چو جمع سامان نیست
اگر بنام رسیدی نشان نمی باید

مرا که روزه محرومیم همه سال است
بروز عید دل شادمان نمی باید

سخن که مبتذل افتاد آسمانی نیست
چو شمع حرف کسی بر زبان نمی باید

کبوتران معانی ببرج خویش آیند
برای دزد سخن پاسبان نمی باید

کلیم طایر همت گر آشیان طلبد
جز آستانه شاه جهان نمی باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.