۱۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۰

زخوان غیب یکنعمت نصیب ما و ساغر شد
زخون خوردن چرا نالیم کاین روزی مقدر شد

دل از آمیزش بیگانه و خویشان بتنگ آمد
بیابان جنونی کو که صحبت ها مکرر شد

در حرص ار برویت بسته گردد گنجها یابی
توانگر گشت محتاجیکه او محروم ازین در شد

نگه در نیمه ره ماند زبس کز گریه نم دارد
چه پرواز آید از مرغی که او را بال و پرتر شد

چه تکلیف نشستن می کنی آشفته حالی را
که بیرون رفتنش از بزم همچون دود مجمر شد

نیم نومید کوته گشت اگر از وصل او دستم
بته خواهد رسیدن شمع اگر پروانه بی پر شد

کلیم اشکت زسر نگذشته دست و پا مزن چندین
درین آب تنک زینسان نمی باید شناور شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.