۱۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۴

نه بمی گرد کدورت از دل ما می رود
غم ازین ویرانه هم از تنگی جا می رود

بر میان نازکت اندیشه نتواند گذشت
راه باریکست پایش ناگه از جا می رود

اینقدر باید بمی دلبستگی، رشکست رشک
تا دهد یکقطره خون از چشم مینا می رود

راه پرخار و تهی پایان دشت شوق را
آبله کفش است آنهم کی بهر پا می رود

دل بامید مداوای که دیگر خوش کند
خسته چون نومید از پیش مسیحا می رود

شمع آخر بر سر پروانه خواهد آمدن
مهربان خواهی شدن این سرکشیها می رود

گرچه محتاجیم چشم اغنیا بر دست ماست
هر کجا دیدیم آب از جو بدریا می رود

بسکه عشرت می رمد از من درین محفل کلیم
باده در دور من از ساغر بمینا می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.