۱۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۵

در شکار دل ما دام دگر می باید
دانه صید فریبش زشرر می باید

عشق بر مائده غیر از تن بیسر نفشاند
زانکه بر خوان بلا کاسه ز سر می باید

نیست زابنای زمان هر که هنر دشمن نیست
پسرانرا چو نشانی ز پدر می باید

اشک بی لخت جگر نیست غم نان چه خوری
زاد این راه همین دیده تر می باید

کشت امید کسان سبز شد و خوشه رساند
مزرع بخت مرا آب گهر می باید

روشنی از مه و خورشید اگر می خواهی
خانه از کوچه آنزلف بدر می باید

از جفای پدر و سیلی استاد چه سود
هر کرا غربت و سوهان سفر می باید

خانه هستی چون شیشه ساعت خوابست
هر نفس از سر تو زیر و زبر می باید

دیده ها چو خدا شکل صدف داد کلیم
دایم از اشک لبالب ز گهر می باید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.