۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۶

دل بیهده افغان ز تو ناساز ندارد
چون شیشه که تا نشکند آواز ندارد

این عیب بگیرائی مژگان تو ماند
از رفتن اگر اشک مرا باز ندارد

در خلوت دل پرده نشین کیست بجز تو
در سینه صدف غیر گهر راز ندارد

هر راز که دل داشت نهان، اشک دگر گفت
پیکان تو رازیست که غماز ندارد

من لب اگر از نوحه و فریاد به بندم
پروانه درین بزم هم آواز ندارد

چون دام در و سر زده نتوان بدرون رفت
عیبست قفس را که در باز ندارد

در محفل دیوان کلیمش نتوان یافت
گر شمع سخن شعله آن راز ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.