۱۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۲

نگه چوگرم بر آن پرحجاب می گذرد
گلاب آن گل روی از نقاب می گذرد

اگر ز دل بتغافل گذشته مژگانش
چنان گذشته که سیخ از کباب می گذرد

سپند آتش شوقیم کار ما سهل است
بیک طپیدن دل اضطراب می گذرد

ندیده محنت سرگشتگی چه می داند
درین محیط چها بر حباب می گذرد

غم زمانه چرا نگذرد بآسانی
چنین که عمر زغفلت بخواب می گذرد

حنا بتوسن آن شهسوار می بندد
گهی که اشک منش از رکاب می گذرد

بغیر زخم جفاهای بیشمار تو نیست
بملک عشق اگر بیحساب می گذرد

نمی رود قدم عقل در ره جرأت
شناور است و بکشتی ز آب می گذرد

کلیم را تو اگر رخصت سئوال دهی
باین نشاط ز فکر جواب می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.