۱۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۴

شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
فلک انگشت بدندان ثریا گیرد

کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت
رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد

خلوت وصل ترا محرم محروم دلست
چند از بزم تو برون رود و جا گیرد

خود اگر گوشه نشین نام جهانگیر خوشست
طرز باید که کسی یاد ز عنقا گیرد

بوی می مرهم ناسور بود کاش کسی
پنبه داغ مرا از سر مینا گیرد

اشک تا هست بخوناب جگر پروردست
دل مرغان قفس زود ز صحرا گیرد

بسکه پست است بمعراج تو گوئی رفته
بخت من آبله ای گر بته پا گیرد

با چنین طالع وارون چه توان کرد
زهر تا چند کس از دست مسیحا گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.