۱۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۷

ابر سرمایه گر از چشم تر ما ببرد
لوث آلودگی از دامن دنیا ببرد

طالع دون چو قوی گشت حریفش نشویم
گو هما سایه دولت ز سر ما ببرد

تیغ بیداد تو چون کشور دل بگشاید
ناوکت مژده این فتح باعضا ببرد

خانه صبر و خرد رفتی و بس نیست که باز
مژه ات نقب بگنجینه دلها ببرد

چشم مست تو حریفیست که گر یابد دست
عکس را از دل آئینه به یغما ببرد

قدر کالای مرا سیل نکو می داند
که اگر نیک و گر بد همه یکجا ببرد

کم مبین خاری ما را که باین بیقدری
سیل از خار و خسم تحفه بدریا ببرد

روغن از مغز قلم می کشد اندیشه من
کز دماغ خردم خشکی سودا ببرد

خاک بادا بسر طاقت و صبر تو کلیم
دردسر چند کسی پیش مسیحا ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.