۱۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۰

چو قرعه در تن زارم یک استخوان نبود
که پشت و رو زخدنگ جفا نشان نبود

چو چشم فتنه گر خویش نگذرد نفسی
که آن جفا جو در خانه کمان نبود

زفیض دیده پاکم ز آب محرم تر
بگلشنی که درو راه باغبان نبود

نشان گرمروان ره طلب اینست
که گرد نیز بدنبال کاروان نبود

زبخت پست، من آن بلبلم که پروازش
اگر بلند شود تا بآشیان نبود

بهیچ جا سخن از بیوفائیش نگذشت
که خون ز دیده داغ وفا، روان نبود

اگر زخلق نهفتیم راز عشق چه سود
گر آتشست نهان سوختن نهان نبود

سرا تهی چو ز سامان شود ز امن پرست
برای خانه به از فقر پاسبان نبود

بصرفه باده خریدن زیان خویشتن است
که می بکس ندهد نشئه گر گران نبود

کلیم سبحه آنزلف اگر بدست آید
بغیر شکر فلک ورد بر زبان نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.