۱۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۱

کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد
نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد

چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت
عجب که بر سر خاکم چراغ در گیرد

بغیر اشک کسی حال دل نمی داند
همیشه طفل ز دیوانگان خبر گیرد

همای تربیت عشق جانور کندش
اگرچه بیضه فولاد زیر پر گیرد

نه آن دهان بشکایت گشاده زخم ستم
که سعی بخیه لبش را بیکدگر گیرد

من آن نیم که کند یار اجتناب از من
همیشه صحبت آتش بشمع در گیرد

بنای خانه آسودگی کلیم نهاد
کزین خرابه همین خشت زیر سر گیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.