۱۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۲

مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود
کشتی باین گناه که بیدانه رام بود

دیدم ز بیقراری خود در ره طلب
آسایشی که قافله را از مقام بود

بگذر ز نام و ننگ که رسوائی آورد
پیوسته روسیاه نگین بهر نام بود

در هند تیره بختی وارون است کار
زان شهد لب همیشه دلم تلخکام بود

هرگز نگشت قابل زخم تو مدعی
پیوسته آب تیغ تو بر وی حرام بود

تا دل نظر بخال تو افکند شد اسیر
مسکین خبر نداشت که این دانه دام بود

زآب سیل تیغ تو قسمت نیافتم
کز تشنگان بر آن لب جو ازدحام بود

امید بوسه ات چه نمک داشت ای کلیم
زان لب که منفعل زجواب سلام بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.