۱۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۳

گل در چمن بجز خار در پیرهن ندارد
آب و هوای راحت خاک وطن ندارد

ترک کلاه تجرید بر هیچ سر نچسبد
بتخانه تعلق یک بت شکن ندارد

باشد برای طفلان مینا ز باده بهتر
در چشم اهل دنیا جان قدر تن ندارد

بینند اهل ظاهر تن را طفیل جامه
فانوس ره ببزمی بی پیرهن ندارد

در سرنوشت بختم خط مسلمی نیست
گم می کنم رهی را کان راهزن ندارد

در برگریز تجرید باشد بهار ارواح
خوش وقت مرده ای کو رنگ کفن ندارد

تا کار تیشه آید از ناخن تفکر
گوهر بکان معنی آخر شدن ندارد

از بحر فیض گردد قانع بقطره ای حیف
سرمایه ترقی دزد سخن ندارد

از پاره چوب یک کلک سر کرد چارپاره
گرچه کلیم دستی در هیچ فن ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.