۱۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۸

گردون بشیشه تهیم سنگ کین زند
طالع بشمع کشته من آستین زند

مقبول روزگار نگشتیم و ایمنیم
ما را که برنداشته چون بر زمین زند

چاک دلم نه بخیه مرهم کند قبول
بر هر دو پشت دست چو نقش نگین زند

همچون حباب ذوق خموش کسی که یافت
گر دم زند نخست دم واپسین زند

در محفلیکه تازه در آئی گرفته باش
اول بباغ غنچه گره بر جبین زند

تا رفته ام ز بزم تو بر در نشسته ام
بیتاب شوق بر در صلح اینچنین زند

امروز آرزوی جهان در کنار اوست
خوشوقت آنکه دست بدامان زین زند

شاید که حال دل قدری به شود کلیم
گر بار شیشه دل ما بر زمین زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.