۱۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۵

شکفت غنچه و این عقده ام به دل جا کرد
که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد

پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم
که بی نفاق به یک دل نمی توان جا کرد

به کشوری که سر زلف ها پریشانست
نمی توان سر شوریده را مداوا کرد

نه دشمنم به رقیبان چرا به من نرسید
فلک وصال تو را گر نصیب اعدا کرد

کسی که مشق مدارایی از کمان گرفت
به هیچ خصم نمی بایدش مدارا کرد

که دید دیده ی گریان من که گریه نکرد
به غیر دوست که پنداشت سیر دریا کرد

به ضبط دامنم اکنون سرشک تن ندهد
که طفل خود سر عادت به سیر صحرا کرد

زطره ی تو هر آن عقده ای که شانه گشاد
به یادگاری زلف تو در دلم جا کرد

به جور دوست که تن همچو ما نهاد کلیم
به گل حساب شد ار خاک بر سرما کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.